جدول جو
جدول جو

معنی سگ جنگ - جستجوی لغت در جدول جو

سگ جنگ
درگیری سگ ها، درگیری دو درنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ زن
تصویر سگ زن
نوعی تیر که پیکان آن باریک و نوکش تیز بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ کن
تصویر سگ کن
مردم گیا، گیاهی به بلندی یک متر با گل های سفید، برگ های شبیه برگ انجیر، میوۀ سرخ رنگ و به قدر زیتون و ریشه ای شبیه پیکر انسان، لفّاح، مردم گیاه، استرنگ، یبروح الصّنم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ جگر
تصویر سگ جگر
سخت دل، بی رحم، موذی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ منش
تصویر سگ منش
بدخو، بی ادب، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
کسی که در برابر امراض و سختی ها مقاومت بسیار داشته باشد، سخت جان، جان سخت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ جِ گَ)
به معنی سگ جان است که سخت جان و محنت کش باشد. (برهان) ، کنایه از موذی و بیرحم و سخت دل. (آنندراج) :
استخوان پیش کش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگر است.
خاقانی.
، مردم غردل و نامهربان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَجَ)
سرجیک. سرچیک. در لغت فرس اسدی ص 287 آمده: سرجیک، سرهنگ بود، عنصری (بلخی) گوید:
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرچیک’.
استاد هنینگ گوید: سرچیک ’رئیس’ (اشاره به بیت مذکور از عنصری) کلمه ای است مستعار از سغدی، چنانکه شکل پسوند نشان میدهد. بنابراین = سغدی ’سرچیک’. اگر این کلمه چنانکه هرن گفته فارسی میبود در آن صورت ما کلمه ’سرزی’ را داشتیم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرهنگ که پیشرو لشکر و سردار سپاه و پهلوان و مبارز باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ جَ)
آنرا گویند که پهلوانان ولایت به حریف خود گل میفرستند و این بمنزلۀ پیغام طلب جنگ و کشتی است. (آنندراج) :
واضحا باغ وفا طرفه هوایی دارد
هر نهالی که نشاندم گل جنگی برخاست.
ارادتخان واضح (از آنندراج).
و تواند که مراد از گل جنگی همان گل بود که در هندوستان آنرا گدهل به ضم کاف فارسی و فتح دال هندی خوانند و انداختن جنگ در میان مردم از خواص اوست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ)
نوعی از تیر باشد که پیکان آن بغایت تیز و باریک باشد. تیر کوچکی است که آن را به عربی کثاب گویند. (رشیدی). الکثاب. تیر سگ زن. (مهذب الاسماء) :
بس دوخته سگ زنت چو سوزن
در زهره جگر مبتران را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 34).
ناوک اندازم و سگزن لیک خصمش چون سگ است
هرچه من بر وی زنم درحال سگ زن میشود.
شرف شفروه (از آنندراج).
ز بیم سگزن خیل تو در جهان فراخ
بکوهسار در آهو گزیده گوشۀ تنگ.
نجیب الدین جرفادقانی.
رجوع به سک زن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت جانی و حریص بودن. (غیاث) :
کسی کز روی سگ جانی نشیند در پس زانو
بزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت جان. سختی کش. (برهان). بی رحم. سخت دل و سختی کش. (آنندراج) (رشیدی) :
همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح
صبحدم نالۀ سگ بین که چه پیدا شنوند.
خاقانی.
خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی
در عشق سردیوان شدی نامت به دیوان تازه کن.
خاقانی.
همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم ایرا
غم معشوق سگ دل هست بر عشاق سگ جانش.
خاقانی.
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
کاین سگ و باز چون شکارگر است.
خاقانی.
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
مردم گیا باشد و آن را از آنجهت سگ کنی میگویند که هرکس آن را میکند میمیرد پس بوقت کندن اطراف آن را خالی کنند و طنابی آورند یکسر آن را بر کمر سگ و سر دیگر را بکمر گیاه بندند و سگ را نهیب دهند تا بدود. در آن اثناء آن گیاه از زمین کنده شود. گویند بعد از چند روز آن سگ میمیرد. میوه و ثمر آن را به عربی تفاح الجن خوانند. (برهان). همان مردم گیا که استرنگ گویند. (رشیدی). مردم گیاه است چون سگ میکند باین اسم موسوم شده و سگکنک مصغر سگ کنی است. (آنندراج). رجوع به سگ کنک شود
لغت نامه دهخدا
(زِ جَ)
سلاح. (دهار) (ترجمان القرآن) ، عدّت. (دهار). رجوع به ساز شود
لغت نامه دهخدا
مهر گیاه استرنگ بیروح الصنم. توضیح وجه تسمیه آن از آن جهت است که کندن آن را شوم و موجب مرگ کننده دانند از این رو چون خواهند آن را بکنند اطراف آن را خالی کنند و یکسر طنابی را بر کمر سگی بندند و سگ رل نهیب زنند تا بدود در این اثنا گیاه کنده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جگر
تصویر سگ جگر
تاب آورد سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
مهر گیاه استرنگ بیروح الصنم. توضیح وجه تسمیه آن از آن جهت است که کندن آن را شوم و موجب مرگ کننده دانند از این رو چون خواهند آن را بکنند اطراف آن را خالی کنند و یکسر طنابی را بر کمر سگی بندند و سگ رل نهیب زنند تا بدود در این اثنا گیاه کنده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
((سَ))
پرطاقت، مقاوم
فرهنگ فارسی معین
دیرزی، سخت جان، مقاوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جان سخت، فرد بسیار مقاوم در برابر سختی ها
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی صدای ته حلقی که به هنگام کارهای گروهی در مزارع، هم چون
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگی که با آن اشیای آهنی برنده را تیز کنند، سنگ چاقو تیزکنی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک استخوان گاو و گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
نزاع سگان
فرهنگ گویش مازندرانی
مقاوم
فرهنگ گویش مازندرانی